خیالَت در تاریک ترین ساعات شب هم روشن است عشق را مثل یه احساس فانتزی تصور میکردم تا اینکه خنده های تو خون من شد بدون اون ضربان قلب من مشکل شد خنده های تو هوای من شد بدون اینکه من نمیتونستم نفس بکشم بوسه تو آرامش من شد که بدون اون خوابیدن سخته تو واقعا ملکه و حکمران احساسات من شدی عشق خاصيت هاى محال به آدم ها مى دهد مثلاً تو نگاهت طعم بهار نارنج مى دهد صدايت عطر ياس دارد قدم هايت آواز مى خوانند عشق همین است نگاه تُ صدای تُ کلام تُ همین که ذره ای از تُ می شود تمام من خوشبختــی یعنی یه نفر باشه به خاطره تُـــــو ضَــــربان قلبِش بالا پایین بشه و تُـــــو رو با تموم وُجــودش بخواد میدونی خیال داشتنتمثلِچیه؟ دقیقامثلِداشتنِهمونکادویی کِواقعابهشنیازداشتی مثلِاونلحظهکِاولینقطرهی بارونمیخورهبهصورتت مثلِاولینباریکهخانوادهات اجازهمیدنتنهابریبیرون مثلِخوردنبستنیبُرجیوقتیدارهبرف میبارهودندوناتاز سرمامیخورهبههم دلبرداشتنتانقدر قشنگهکِاگهمیدونستی دائمازخدامیخواستیجایمنباشی خوشبهحالمکه عشق ات در وجودم نفس می کشد کُردا تو اوج ناراحتیِ کسی که دوسش دارن بهش میگن دردِ قلبت وَه دَردِیلم یعنی درد قلبت به دردام یعنی انقدر دوستت دارم که با وجود همهی دردای خودم، دردای تورو هم به جون میخرم
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|